بهترین هدیه تولد
دو روز پیش تولد من بود . وقتی بابایی از سر کار برگشت همهاش اصرار داشت که اگه برای افطار خریدی داریم ، انجامش بده. و من هم چون چیزی لازم نداشتیم گفتم نه چیزی نمیخوایم. اما خودش بهمونه اش رو جور کرد و گفت که دلش حلیم میخواد. بعد هم دوتایی با بابایی رفتین که مثلاً حلیم بخرین.من هم مشغول آماده کردن افطار شدم. وقتی که برگشتین اول بابایی حلیم به دست وارد شد و بعدش یهو من دیدم یه دسته گل ناز که شما باشی با یه دسته گل خوشگل وارد خونه شد و دوید به طرفم و گل رو بهم داد، بوسم کرد و بعدش بهم گفت: "مامان خوشگلم تولدت مبارک!" وای خدای من توی اون لحظه میخواستم از شدت خوشحالی و هیجان بال دربیارم. خیلی بهم مزه داد که تو با اون زبون ش...
نویسنده :
مامانی
18:47